ع =عشق × د= دختر = الافی

آینده

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با حترام سلامت مي گويم

 و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند.

 و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و

يادآوري خاطرات با تو بودن.

دست نوشته ات را مي بوسيدم و گريه مي كردم. زيبا ، به بزرگي مهرباني ات ببخش

 كه اشكهايم دست خطت را بوسيدند. باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.

ولي نيافتمت.

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم

 و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

 شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

نازنين ، هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

 نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

 لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

 همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

 زيبا ، امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.
 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت11:7توسط کیارش | |

ای کاش... کاش راه زندگی، در پای دل خاری نداشت یا که چون دارد، فراز و شیبِ دشواری نداشت کاش از پا در نمی افتاد، هر سو رهروی ست یا که تا سر منزلِ خود، راه بسیاری نداشت کاش خیل دلبران، پنهان نمی کردند روی یا که چشم بیدلان، حاجت به دیداری نداشت کاش از روز نخستین خارزارِ ِ این وجود روزنی از دیده ی حسرت، به گلزاری نداشت کاش جانِ پاک، با این خاکدان خو می گرفت یا که اصلاً شهر ما، دکان خمّاری نداشت کاش هر باطل نمی شد عرضه بر اَفهام خلق یا متاع کفر و دین، هریک خریداری نداشت کاش واعظ لب فرو می بست از گفتار نیک یا خلاف آنچه گوید، زشت کرداری نداشت کاش از خوی پزشکان بود کمتر جلبِ مال یا که جمع بینوایان، هیچ بیماری نداشت کاش فکر بیش و کم در مغز انسانی نبود تا که بارِ زندگانی، هیچ سرباری نداشت کاش چشم و گوش هر کس بر حقایق باز بود تا که دیگر عِلم و دین پوشیده اسراری نداشت کاش هر کس دعویِ اسلام و ایمان می نمود از نفاق و کفر پنهان، بسته زُنّاری نداشت کاش هر گندم نمای جو فروش از هر کنار در میان شهر کوران، گرم بازاری نداشت کاش چشم نیم مستی هوش از «الفت» می ربود تا که با سود و زیانِ دیگران کاری نداشت
 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت11:5توسط کیارش | |

باد مي وزد …

 

 

ميتواني در مقابلش هم ديوار بسازي ، هم آسياب بادي

 

تصميم با تو است . . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

زيباترين حکمت دوستي ، به ياد هم بودن است ، نه در کنار هم بودن . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

دوست داشتن بهترين شکل مالکيت

 

و مالکيت بدترين شکل دوست داشتن است . . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

خوب گوش کردن را ياد بگيريم…

 

گاه فرصتها بسيار آهسته در ميزنند . . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

اگر يک روز هيچ مشکلي سر راهم نبود ، ميفهمم که راه را اشتباه رفته ام . . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

وقتي از شادي به هوا ميپري ، مواظب باش کسي زمين رو از زير پاهات نکشه . . .

 

 

  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

مهم بودن خوبه ولي خوب بودن خيلي مهم تره . . .

 

 

 * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *  

 

فراموش نکن قطاري که ار ريل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد

 

ولي راه به جائي نخواهد برد . . .


 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت11:4توسط کیارش | |

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

 

ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد

 

باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.

« دکتر علی شریعتی »

 


 

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:34توسط کیارش | |

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم

 

 

                                         خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

 

 

  خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم

 

 

                                         در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

 

  و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد

 

 

                                        و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

 

 

  چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟

 

 

                                        چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

 

 

  خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی

 

 

                                        خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

 

 

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم

 

 

                                        خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !!

                                          

+نوشته شده در سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:,ساعت10:32توسط کیارش | |